خودت را دوست نخوان

ساخت وبلاگ
نمی دانی که چه آشوبی است در وجودم.

ذهنم، روحم در ظلمات ای پس تفسیر ناپزیر، سرگردان و گم است.

با خود به این فکر می کنم که کو اویی که می گفت برای من یک دوست است؟

کو آن دوستی که لحظه ای در کنارم بنشیند. مزاح کند، حرف بزند و شاید هم مرا فحشی دهد و با یک جمله اش دری گشاید رو به آرامشم.

کجاست آن رفیقی که بپرسد دردم چیست.

آن هم کسی که مدعی است به دوستی با من و تمام درد من اوست.

از کجا شروع شد و تا کجا ادامه خواهد داشت؟

امروز هم گذشت. بدتر و تنها تر از دیروز.

دیروزی که تمام امروز مرا در خود فرو برده است. امروز و فردایم را.

چه شد و چرا؟

دیگر حالم از این همه سوال بی جواب بهم می خورد. از این همه بی کسی و تنهایی.

کاش مقصرش من بودم.

هرچند مرا مقصر می دانی. اما خوب می دانی که از آن نگاه اول، دلت با من نبوده و نیست. فرار همیشه راحی بوده است برای ادامه این ارتباط. ارتباطی به نام زندگی.

نمی دانم آیا می فهمی؟ می فهمی وقتی می گویم خسته ام یعنی چی؟ می فهمی وقتی می گویم از این زندگی و زنده بودن خسته ام یعنی چه؟

خسته ام خسته. خسته ام از بودن. بودنی که عذاب توست و سرنوشتی بی حاصل برای من.

خسته ام. امیدوارم یک روز بیایی و بخوانی تمام دردهایم را.

دردهایی که عشق برای من به ارمغان اورد. 

عشقی که چاره ای جز نبودن برای من به ارمغان نیاورد.

 

 

 

عشق یا شطرنج...
ما را در سایت عشق یا شطرنج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4loveorchess5 بازدید : 237 تاريخ : چهارشنبه 10 بهمن 1397 ساعت: 0:34