جسارت

ساخت وبلاگ
حرفهایت را با تهدید گفتی.

طلبکارانه.

و شنیدی هر انچه را که فکر نمی کردی.

اما نمی دانم چرا سکوت کردی!

آنقدر طلب کار بودی که سکوتت معنایی نداشت.

شاید سکوت من برایت سوالی بزرگ بود؟

و شاید هم جوابی برایش نداشتی؟

صدای گریه ات به گوش می رسد.

گریه؟! برای چه؟ برای انچه که تو می خواهی و من نیستم؟

یا بخاطر بله به اشتباهی که مرا سر راه تو قرار داد؟

همه آنها گریه دارد. آری باید گریست.

اما من عاشق تو ام و گریه هایت برایم سخت است.

حاظرم نباشم تا تو بخندی و شاد باشی.

اما دل کندن از یاد و خاطرات مشترکمان که روز به روز قد می کشند برایم سخت است.

نمی دانم چطور می شود از آنها دل کند.

می ترسم از تصمیمی که نتیجه اش بدتر از این بغصی باشد که بر گلویم سنگینی می کن.

رفتن جسارت می خواهد و من دیگر آن انسان جسور نیستم.

نبودنم بهتر است از رفتن . در نبودن راهی برای بازگشت نیست. و زمانی که بازگشتی نباشد تو آزادی و شاد.

و من شاد خواهم بود از این شادی. هر چند که غم با تو نبودن مرا ترک نخواهد کرد.

 

 

عشق یا شطرنج...
ما را در سایت عشق یا شطرنج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4loveorchess5 بازدید : 175 تاريخ : چهارشنبه 10 بهمن 1397 ساعت: 0:34